-
سفرنامه شمال
شنبه 23 شهریور 1392 12:51
قرار بود جمعه ساعت 5 صبح حرکت کنیم ولی به خاطر حجم بالای کاری که پنج شنبه داشتیم و باید چند جلسه مهم میرفتیم و خرید داشتیم و هنوز وسایلمونو جمع نکرده بودیم تا حدود ساعت 2 شب مشغول بودیم تا کارا تموم شد و به جای 5 هشت صبح حرکت کردیم .... جاده تقریبا شلوغ بود چون آخرای شهریور بود و همه میرفتن و میومدن از سفر .... واسه...
-
سفر
چهارشنبه 13 شهریور 1392 16:04
هر چقدم آدم سعی کنه تند تند بنویسه و خودشو عادت بده به نوشتن روزمره هاش بازم نمیشه ! وقت کم میاد .... واقعا روزا واسه شمام انقد زود میگذرن؟ تا چشم به هم میزنم شب شده و به کلی کارام نرسیدم ! اصن به گرد پاشم نمیرسم ... کنترل و مدیریت زمان خیلی سخت شده واسم این مدت یه روز با دوستم رفتیم سینما ... هیچ کجا هیچ کس ... خوب...
-
دوشنبه
سهشنبه 22 مرداد 1392 01:32
خب قرار امروز به هم خورد! من نمیدونم چجوری نوشته بودم که فکر کردین من تمایل زیادی به برگشتن به دوباره دوست شدن باهاشو دارم ! من فقط نوشتم ازینکه بخشیدمش سبک شدم که یکی از علتاش این بود که همه این مدت با خودم درگیر بودم که نکنه واقعا تقصیر من بوده ! اصن شاید راننده آژانس برداشته و .... کلی فکر بیخود دیگه ! ازین که از...
-
دوست
یکشنبه 20 مرداد 1392 01:06
گاهی وقتا تو زندگی باید خودتو بزنی به کری ! به کوری! به کوچه علی چپ ! چون اگه کر و کور نشی خودت اذیت میشی ! خودت عذاب میکشی .... کلی غصه میخوری آخرشم بعد چند روز فکر و خیال با خودت میگی اصن به جهنم ! بذار هر غلطی میخوان بکنن ، من چرا اعصاب خودمو خورد کنم .... الان من تو این مرحله آخریه ام ! روزای غصه خوردنمو گذروندم و...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 17 مرداد 1392 00:47
دلم گرفته ... خیلی خیلی خیلی.... قلبم درد میکنه یه عالمه بغض و گریه دارم حالم از هر چی ..... تو دنیاست به هم میخوره تقصیر کیه؟! من ؟ اون؟ یا اونا؟؟؟؟ حس پوچی دارم همین لحظه !
-
خونه
دوشنبه 14 مرداد 1392 17:44
روزای اولی که اومده بودیم خونمون و زندگیمونو شروع کرده بودیم خیلی این خونه رو دوس داشتم ! بهش حس خیلی خوبی داشتم .... اما با گذشت زمان و رفتارای آقای صابخونه و پسراش دلزده شدم از اینجا .... تو مدتی که شوهری رفته بود آموزشی سربازی خیلی منو اذیت کردن و دیگه نتونستم ساکت بشینم و پاشدم رفتم هر جور بود حقمو گرفتم و حرفمو...
-
هشت سال
یکشنبه 13 مرداد 1392 17:36
دیروز اتفاق مهمی که افتاد این بود که بالاخره روزی که اکثرمون منتظرش بودیم رسید و مح*مو*د اح*مدی* نژ*اد دوره ریاست جمهوریش به پایان رسید .... شب قبلش یه برنامه گفتگو با ملت ایران ! داشت که دیگه وقاحت رو به حدش رسوند و تا تونست خالی بست و به دروغای همیشگیش ادامه داد و مظلوم نمایی کرد ! مدعی شد که پاک ترین دولت بوده !!!!...
-
سوسک
پنجشنبه 10 مرداد 1392 02:22
میگن ترسای آدم ریشه در کودکیش داره ! من نمیدونم در کودکی چه اتفاقی واسم افتاده که انقدر از موجود وحشتناکی به اسم سوسک میترسم ! یعنی این ترس من در حدیه که میشینم گریه میکنم دستام یخ میزنه تپش قلب میگیرم و پاهام از حرکت وامیسته ! خونه ما متاسفانه متاسفانه با وجود سمپاشی هایی که کردیم بازم تو دستشوییش سوسک پیدا میشه !...
-
ماه عسل
چهارشنبه 9 مرداد 1392 02:25
من امسال برنامه ماه عسلو دنبال نمیکردم .... چون معمولا سرگرم یه کاری بودم یا داشتم افطاریمونو آماده میکردم چون اذان ما زودتر از تهرانه یا خونه نبودم یا داشتم فیلم میدیدم اما شانسم تونستم دو سه قسمتی رو ببینم که خیلی حالمو دگرگون کرد .... نمیدونم اینکه دم افطار با این برنامه انقدر بغض میارن تو گلوی آدما و انقدر اشک...
-
احوالاتم
سهشنبه 8 مرداد 1392 03:53
قبل از تعریف کردن هر ماجرایی فکر کنم یه کم از خودم و حال و احوالم بگم بهتر باشه ! از پاییز سال 91 خیلی بی حوصله و ضعیف شده بودم .... یعنی واقعا خسته بودم همش از تختخواب میفتادم رو کاناپه هال جلو تی وی و برعکس ! نه حال و حوصله ی آشپزی داشتم نه خونه تمیز میکردم نه هیچی .... افسرده شده بودم و دوس داشتم تنها باشم خیلی کم...
-
یک
دوشنبه 7 مرداد 1392 18:58
تغییر مکان دادن به یه خونه ی جدید هم میتونه خوب باشه و هم بد ! خوبه چون تمام کسایی که دلت نمیخواست روزمره هاتو بخونن دیگه نمیتونن پیدات کنن و بده چون دلت هنوز تو خونه ی قبلیته ! خونه ای که چندین ساله توش خاطره داری .... ولی مجبوری ترکش کنی و از نو شروع کنی خیلی وقته ننوشتم حس نوشتن درونم خوابیده بود . خیلی حرفا دارم...