در آستانه سی سالگی

روزمره هایم

در آستانه سی سالگی

روزمره هایم

دوست

گاهی وقتا تو زندگی باید خودتو بزنی به کری ! به کوری! به کوچه علی چپ !

چون اگه کر و کور نشی خودت اذیت میشی ! خودت عذاب میکشی .... کلی غصه میخوری آخرشم بعد چند روز فکر و خیال با خودت میگی اصن به جهنم ! بذار هر غلطی میخوان بکنن ، من چرا اعصاب خودمو خورد کنم ....

الان من تو این مرحله آخریه ام ! روزای غصه خوردنمو گذروندم و الان بیخیال شدم .... بگذریم



نزدیک یک سال پیش من با دختری به اسم "ف" آشنا شدم ... کم کم با هم صمیمی تر شدیم و خیلی درددل میکردیم ... زیاد میومد خونمون و باهم شیرینی می پختیم و حرف میزدیم و .... ف یه وسیله ی خیلی مهمی تو کار ما داشت که من نداشتم و خیلی هم گرون بود نمی تونستم بخرمش اون موقع خودش یه روز که دور همی دوستانمون بود واسم اوردش و گفت ازش استفاده کن تا دستت راه بیفته و کار باهاشو یاد بگیری .... منم قبول کردم و باز خودش پیشنهاد داد که برا روز امتحانتم اینو ببر که کارت عالی شه دیگه ! .... این رو میز من موند و موند و حتی از پلاستیکش در نیومد تا یه روز که حوصله داشتم نشستم یه ساعتی باهاش کار کردم .... بعدشم شستمش و گذاشتم سر جاش تا روز امتحان که بردمش و اونجام خیلی مواظب بودم و سریع بعد کار کردن شستمش و گذاشتم تو ساکم ....

دوستای مشترکی که داشتیم به مشکل جدی با هم برخورده بودن ! گروهمون کاملا دو دسته شده بود و یار و یارکشی داشت میشد ... تا جایی که میشد خودمو قاطی نکردم اما بالاخره رابطم با یه گروه قطع شد ! یه روز ف خیلی اتفاقی برگشت گفت من خسته شدم ازین بچه بازیا دیگه کلا میخوام از گروه بیام بیرون و با هیچ کس رابطه نداشته باشم ! تو هم اون امانتی منو زود بفرست خونمون و دیگه سراغ من نیا !!!! خب من اول فکر کردم داره شوخی میکنه اما یه کم حرف زدم دیدم نه کاملا جدیه ! منم با پیک واسش فرستادم.....

یه ربع بعد واسم پیغام اومد واقعا امانتدار باحالی هستی ! چرا وسایل من کم هستن؟! منم شوکه شده بودم گفتم نه امکان نداره من به هر چی دست زدم گذاشتم سرجاش درست نگاه کن ! که شروع کرد به حرفای زشت زدن که تو دزدی و .... منم خیلی ناراحت شدم ! خیلی خیلی .... خب طبیعتا گریه کردم و به بچه ها گفتم و اونام گفتن محلش نده اگه مطمئنی چیزیو گم نکردی .... رابطمون به هم خورد و از هم خبری نداشتیم تا......

آخرین شب قدر بود که یکی از بچه های جدا شده از گروه پیغام داد که ف میخواد بیاد ازت حلالیت بطلبه ! روش نمیشه و منو واسطه کرده ! اون چیزایی که میگفت کم بوده تو کشوی آشپزخونه ی خودشون بوده و اصن به تو نداده بودشون ! خب من باید خوشحال میشدم یا ناراحت؟! خیلی حرف زد و گفت و گفت و قسم خدا و پیامبر و قرآن و شبای قدرو داد که بذارم بیاد معذرت بخواد ! بعد از یک سال از تهمتی که زده بود تبرئه شده بودم اونم شب قدر ..... عذر خواست ... حلالیت طلبید .... گریه کرد .... گفتم من بخشیدم خدا هم ببخشت ایشالا .... سبک شدم .... واقعا سبک شدم ! کینه ای که تو دلم بود از قلبم بیرون رفت و آرومتر شدم ....

حالا چند روزه اصرار داره میخوام ببینمت دلم تنگ شده بریم بیرون و خودش پیشنهاد داده دوشنبه از صبح بریم بیرون و بعدشم نهار .... یه کم معذبم ! نمیدونم چه حرفی میتونم باهاش داشته باشم ؟ نمیدونم اصن رفتارم چه جوری خواهد بود باهاش !


*دوست داشتن و دوستی کردن خیلی خوبه ! اصن دوست خوب داشتن خیلی خوبه ! اما امان از دوستای بی جنبه و سواستفاده گرت ....

نظرات 5 + ارسال نظر
مـــــریم بــانو دوشنبه 21 مرداد 1392 ساعت 09:59

این دوست محترم مسلمـا بعد از یک سال نرفته سر کشو آشپزخونه ش و ببینه که ااااااا وسایلاش که همینجاست!! چرا همون موقع معذرت نخواسته؟؟ حالا بعد از یک سال چ اتفاقی افتاده که یهو دوباره میخواد با یکی از اعضای گروه ارتباط داشته باشه؟

من کلا اینجور وقتـا زود اعتماد نمیکنم..درست و غلطش رو نمیدونم...اما اگر خودم بودم شــــاید به این زودی باهاش قرار بیرون نمیذاشتم ..انگار نه انگار ک بهم همچین تهمتی زده؟؟ مگه میشه آخه؟؟ هرچقدم دلت سبک شده باشه و بخشیده باشی پس احترامی که باید داشته باشی چی میشی؟

امیدوارم که تصمیم درست بگیری بـــانو :*

احتمالا تنها شده و با خودش گفته کی از من بهتر :))
منم اعتماد نمیکنم اصلا دیگه اون رابطه قبلی شکل نمیگیره بینمون !
حالا اون یه پیشنهادی داد کو تا عملی شه :))

خانومی یکشنبه 20 مرداد 1392 ساعت 15:44 http://eshgh-bazi-asemoooon.blogsky.com

یعنی میخوای دوباره باهاش در ارتباط باشی و بشین همون دوستای سایق ؟؟؟

نه ! مگه دیوونه ام !

دختری در مزرعه یکشنبه 20 مرداد 1392 ساعت 13:34 http://dokhtaremazrae.persianblog.ir

عزیزم من اگه جای تو بودم هیچوقت نمیبخشیدمش...
کسی که توی یه همچین شرایطی خودشو اینطور بهت نشون داده چه لزومی داره دوباره بخوای باهاش رابطه برقرار کنی؟ اینکه اونطوری پل های پشت سرش رو خراب کرد...
به نظرم اینطور مواقع بخشیدی بزار برو و تا حد امکان همدیگه رو اصلا نبینین...
آخرین پست منو بخون در مورد بخشش هست اونم در مورد خواهرشوهرم...

بخشیدمش چون خیلی قسم داد ! دیگه نتونستم مقاومت کنم
رابطه برقرار نکردم آخه ! فقط بخشیدمش اونم پیشنهاد داد منم گفتم اوکی حالا همو ببینیم ولی اصن قرار نیس مثه سابق باشیم باهم !
پستتو خوندم و یکی دیگه رو حدس زدم !(مادر شوهر) و خیلیم ناراحت شدم و البته باهات همذات پنداری کردم ! :(

نارنجدونه یکشنبه 20 مرداد 1392 ساعت 11:55

زود قضاوت کردن خیلی بده
حالت بهتر شد سارایی؟

آره بهترم عزیزم دیگه زدم به بیخیالی چی کار کنم ....

خانوم مارپل یکشنبه 20 مرداد 1392 ساعت 03:55

سارا همونیو میگی که تو اینستا به اسم حاج خانوم...؟
خیلیییی خوشال شدم که ضایع شد و تو تبرئه شدی!
تا اونجا که میتونی بپیچونش اما اگه نشد سعی کن رابطتت رو بافاصله ادامه بدی وقتی اون یه بار اینکارو کرده بازم میتونه بکنه
میدونم تو دختر عاقلی هستی بهترین تصمیم رو میگیری:*

:دی
آره اینجور آدما غیر قابل پیش بینی ان ! اصن نباید بهشون نزدیک شد !!!!
:*:*:*:*:*27 :دی

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.