در آستانه سی سالگی

روزمره هایم

در آستانه سی سالگی

روزمره هایم

خونه

روزای اولی که اومده بودیم خونمون و زندگیمونو شروع کرده بودیم خیلی این خونه رو دوس داشتم ! بهش حس خیلی خوبی داشتم .... اما با گذشت زمان و رفتارای آقای صابخونه و پسراش دلزده شدم از اینجا .... تو مدتی که شوهری رفته بود آموزشی سربازی خیلی منو اذیت کردن و دیگه نتونستم ساکت بشینم و پاشدم رفتم هر جور بود حقمو گرفتم و حرفمو زدم ! از همون موقع یه جور خاصی نگام میکنن از من اصن خوششون نمیاد :)) تو این ساختمون که 6 خانواده زندگی میکنن تنها زنی که حجاب چادر نداره منم ! تنها واحدی که ماه...ره داره ماییم ! تنها خونه ای که ممکنه توش مهمونی و سروصدا باشه مال ماس ! و این اصن به مذاق آقای صابخونه خوش نمیاد ! خیلی تلاش کرد مارو اذیت کنه .... از کندن چند باره دیش تا تعمیر نکردن لوله فاضلاب واحد بالایی و غیر قابل مصرف شدن دستشویی ما ! تا پارک کردن ماشینشون جلو پارکینگ ما و علافیمون ! همه اینا باعث شد من دلزده شم ازین خونه ! که درسته یکی از بهترین خیابونای شهره ولی خونه قدیمی هس که بازسازی شده و کم کم به جایی رسیدم که حتی دلم نمیاد خونه رو تمیز کنم ! هیچ حسی بهش ندارم....

دقیقا صبح روزی که سربازی شوهری تموم شد صابخونه زنگید و گفت بیاین صحبت کنیم برا تمدید اجاره ! که هنوز دو ماه مونده بود .... شوهری رفت و اومد گفت مبلغ رهن و اجاره رو دو برابرم بیشتر کرده و منم بهش گفتم نه نمیتونیم و پامیشیم .... خب اون روز خیلی خوشحال شدم و گفتم ما یه خونه خوب پیدا میکنیم من مطمئنم و شال و کلاه کردیم و راه افتادیم ازین بنگاه به اون بنگاه .... مناطق مختلف شهر از بهترین جاها تا متوسط و متوسط رو به پایین ! قیمتا به طرز خیلی عجیبی بالا بودن ! یعنی یه خونه خیلی زشت و خیلی کوچیکتر از خونه خودمونو میگفتن اندازه همین جا ! کلا ناامید شده بودیم با اشک و آه برگشتیم خونه ....حرف زدیم گریه کردم ! و کاملا مستاصل شده بودیم ..... تنها فکری که به سر شوهری زد این بود که از مادرش بخواد یکی از واحدهایی که داره و داده اجاره و وقت خالی کردنشه بده به ما و ماهم مثه مستاجر پولشو بدیم ! تو پرانتز باید بگم که مادرشوهر بنده بسیار دلسوز دیگرانن ! و چون مستاجر قبلی گفته نمیتونم زیاد پول بدم خونه رو تقریبا مجانی در اختیارشون گذاشتن ! خونه بزرگ سه خوابه !!! و با خیال خودمون که الان چه استقبالی هم میشه که پسرش بیاد تو آپارتمانش زندگی کنه پیشنهاد دادیم ! البته من که نه خود شوهری ! من از همون اول هم مخالف نزدیکی با خانواده شوهر بودم ! دوری و دوستی ! اما وقتی میدیدم شوهرم که تازه یه روزه سربازیش تموم شده و هیچ سرمایه ای نداریم به خاطر اون کوتاه اومدم .... اون شب شب عجیبی بود حرفای زشت و بدی رد و بدل شد .... بارون با شدت میبارید .... وقتی شوهری با چشمای قرمز برگشت خونه فهمیدم چی شده ... باز هم مثل همیشه ! اشکالی نداره خدا بزرگه ! پدر و مادری که از زیر تمام وظایفشون شونه خالی کردن تا به حال اینم روش ! پدر و مادری که فقط وقت نیاز میشناسنت ! ازت کمک میخوان و خیلی پرتوقع تحمل نه شنیدن ندارن خیلی راحت وقتی بهشون نیاز داری پس میزننت! .... دلم شکست ... شکایتمو به خدا گفتم گفتم سپردمشون به خودت فقط .... من عروس خیلی خوبی بودم ! خیلی بی توقع( نه حتی کم توقع !!!!) خیلی مهربون خیلی با ادب ! ولی لیاقت اونا این نبود .... از همون موقع عهد کردم که نمیرم خونشون و تا به امروز هم نرفتم ..... حرفای بدی که زدن رو تا عمر دارم فراموش نمیکنم .... این حرفا حق من نبود !

بازم گشتیم و گشتیم و حتی تمام وسایلمونو بسته بندی کردیم و شبی که میخواستیم یه جارو قولنامه کنیم همه چیز به هم خورد و ما دیگه زمانی نداشتیم ! فقط دو روز فرصت داشتیم که یا خالی کنیم یا بشینیم ! تو اون روز خیلی حالم بد بود هر لحظه منتظر بودم پامو میذارم تو اون خونه به دلم بشینه اما وضعیت خرابتر از چیزی بود که فکر میشد ! حداقل با بودجه ما که اینطور بود ! ( که البته اصلا پول کمی نبود الان این مقدار بی ارزش شده یه زمانی نه چندان دور میشد با این پول خونه خرید !) آخرین روز صابخونه که دید وسایلمونو جمع کردیم و قصد رفتن داریم به شوهری گفت اگه بمونین بهتون تخفیف میدم و مبلغو کمی پایین اورد ! چون مشتری پیدا نکرده بود و میدونست حداقل دوماه باید خالی باشه و از ما هم نسبتا راضی بود چون چکاش سر وقت پاس میشد ! سر دوراهی مونده بودیم ! من از این خونه دل کنده بودم و از طرفی دلم برا شوهری میسوخت .... دوباره تمدید کردیم البته به شرط تعویض کابینتای آشپزخونه و تعویض موکتای اتاقا .... دوباره همه کارتونارو باز کردیم و چیدیم و منتظر که بیان به قولشون عمل کنن ! ازون موقع دوماه میگذره و وقتی صبر من تموم شد و رفتم شکایت با کمال وقاحت و پررویی گفتن که نه خرجش زیاد میشه من پشیمون شدم !!!!!! خیلی عصبانی شدیم حتی داریم به این فکر میکنیم که دوباره بریم دنبال خونه و پاشیم ازین جا ! چون پولی که ما دادیم برا یه واحد تر و تمیزه . تو همین ساختمون دو تا واحد هستن که موکت اتاقا و کابینتاشونو عوض کرده و به قیمت ما دادن و بقیه کمتر ! اینم از ما گرونتر گرفت که بیاد عوض کنه که حالا که تا آخر سال چکاشو گرفته و رهنشم گرفته زده زیرش ! 

دلم خیلی گرفته ... از غریبه ها انتظاری نمیشه داشت اما از نزدیکانت ..... 

نظرات 4 + ارسال نظر
خانوم مارپل جمعه 18 مرداد 1392 ساعت 19:41

الهی بگردم اینارو قبلش بهم گفتی خیلی ناراحت شدم الانم که دیدم به شدددت عصبانی شدم
نمیدونم چرا هرچی آدما بدتر میشن زندگیشون بهتر میچرخه

آره دقیققققققققققققققااااااااااااااااااااااا !!!!!!!!

نارنجدونه چهارشنبه 16 مرداد 1392 ساعت 06:32

وای سارا ما هم انقده سر خونه سختی کشیدیم یادمه ساله پیش گفتمه بودم قراره از این خونه بریم یه روز فقط رفتیم تو بنگاه ها دیگه اشکم داشت در می اومد. حتی خونه قبلی که بودیم سال 88 دنبالش گشتیم اونقده بنگاه رفته بودیم حالم داشت بهم میخورد دیگه سر آخرین بنگاه ها من آشکارا گریه میکردم انقده خدا رو صدا زدم که سر پیدا شدن این خونه معجزه شد واقعا صابخونمون انقده خوبه یعنی هر چی براشون دعا کنیم کمه همسن و سال خودمونن تو کیش زندگی میکنند خودشونم اونجا اجاره کردن تازه هم بچه دار شدن ولی خیلی خوب ازمون گرفتن خدا ازشون راضی باشه گرچه سال پیش دوبرابر کردن پیش رو ما دیدیم نمیتونیم بدیم رفتیم دنبال خونه دیدیم چه لونه هایی رو دارن به جای خونه با قیمت برج میدن!!!! دیگه با هزار مشکل مبلغ رو جور کردیم دادیم ولی بازم می ارزه صابخونتون خیلی نامرده :( خدا شاهدش باشه ... بلند شید بازم بگردید توکل کن نذر صلوات کن معجزه میشه اگر خدا بخواد

در مورد خانواده شوهر هم خب خیلی ناراحت کننده است ولی عیبی نداره سارا خدا جای حق نشسته شما خودتون زحمت می کشید میدونید اون زمانی که خونه دار بشید ایشالله که خیلی هم دور نیست افتخار خودتونه که خودتون کسب کردید و منت کسی نیست روی سرتون

خدا الهی به حق همین ماه عزیز به داد تمام مستاجرا برسه و خونه دارشون کنه :)

خونتون به حرم نزدیکه ، گنبد آقا رو میبیند =) ما رو هم دعا کنید حرم رفتید

عزیزم ! الهی بمیرم پس تو هم مثه من دل نازکی منم خیلی گریه کردم سر خونه ! خدارو شکر که راضی هستی الان خدا این صابخونه های باانصافو خیر بده واقعا تعدادشون کمه !
میدونی نارنجدونه جان ! آره خدا جای حق نشسته ما هم خودمون زحمت میکشیم درسته ولی آدم نباید انقد وحشی و پست باشه که حالا که کمک نمیکنه حداقل دهنشو ببنده زر زیادی نزنه ! خدا شاهده خیلیییییییییییییییی خودمو کنترل کردم که ننویسم چی شده و چی بینمون گذشته ( بنا به توصیه یکی از دوستای خوبم) ولی تا عمر دارم یادم میمونه و ازشون راضی نیستم بدجوری دل منو شکوندن و مطمئنم تقاصشو پس میدن !
خونمون که به حرم نزدیک نیست والا ! دروغ چرا ما مشهدیا کمتر از زوارا میریم حرم ! میبینی سالی یه بارم نرفتیم متاسفانه :( ولی به روی چشم اطراف حرم میریم چشمم به گنبدش افتاد واسه همه دعا میکنم اگه قبول باشه :*

خانومی سه‌شنبه 15 مرداد 1392 ساعت 14:45 http://eshgh-bazi-asemoooon.blogsky.com

اکثر آدما وجدان رو خوردن و یه آبم روش ... باورت میشه واسه خودمم یه چیزایی اتفاق میفته که دهنم وا میمونه که انسانیت کجا رفته پس !!!
من دعامیکنم یه خونه خوب پیداکنین و ازاین خونه برین همچین آدمی لیاقت نداره فقط تا میتونین بگردین ایشالا که خدا میخواد و یه جای مناسب با بودجه خودتون پیدا میشه
محال نیس و اگه اون بالایی بخواد حتما شدنیه :)

ایشالا که بشه ! ایشالا از شر آدمای تنگ نظر بخیل عقده ای در امان بمونیم !
مرسی عزیزم :*

مــــــریم بـانو دوشنبه 14 مرداد 1392 ساعت 23:15

واییییییییی بمیره صابخونتون :((((((((((((((

چقد اذیتتون میکنه نکبته عوضی!!!! X(

خیلیییییییییییییی نامردههههههههههه :(
ولی مریم میدونی با خودم چی میگم ؟! میگم این یه غریبس ! هر کارم بکنه بالاخره یه غریبه اس ! درد اصلی رو آدم از آشناهاش میچشه ! ازوناس که میسوزی و داغون میشی ! خدا ازشون نگذره که خیلی بد کردن

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.